غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

غروب اون روز پاییزی یادت میاد...

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی/اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی

انتظار

 

له می شود پیاده رو

 زیر عصای پیرمرد

به نگاه آسمان دوخته شده اند پنجره ها

و دل توی دلش نیست ایستگاه

- یعنی می آید؟

می ایستد زیر پاهای اتوبوس خیابان

و پرت می شود ایستگاه سمت دست هایی که سوی آسمان

-  نیامد   ؟

- نه    ؟

و از آن روز قرار شد سیاه بپوشند تمام خیابان ها!

( ف. قدمی ،از کتاب  دروغی که می گویم از هوای تهران هم کثیف تر است. )

دلم

آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم

 می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
 

(حسین پناهی)

خداحافظ همین حالا

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی
...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها
بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ
همین حالا
خداحافظ

(پ.ن.این شعرو یکی از دوست داشتنی ترین دوستان در قسمت نظرات وبلاگ نوشته بود .بینهایت تشکر)

یه شعر قدیمی!

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
 که من به چه دلهره
از باغچه همسایه
 سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
 وتو رفتی و هنوز
سال ها
یاد تو آرام آرام
 می دهد آزارم
 ومن اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت.