آن لحظهکه دست های جوانمدر روشنایی روز گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم
می گذشتدلمسایه ای بود ایستاده در سرماکه شال کهنه اش را گره می زد